حکم مراجعه به اهلکتاب
درباره مراجعه به اهل
کتاب دو دیدگاه کلّى
جواز و عدم جواز بین مفسران وجود دارد؛ برخى از نویسندگان متأخّر [33] که مراجعه به
اهلکتاب را جایز مىدانند، براى اثبات این نظریّه و توجیه رجوع برخى از صحابه به
اهلکتاب، به ادلّهاى از آیات، روایات و سیره صحابه استناد کردهاند؛ از جمله قرآن
در آیه 94 یونس/10 پیامبر و مسلمانان را به مراجعه به اهلکتاب دعوت کرده است:
«فَاِنکُنتَ
فى شَکّ مِمّا اَنزَلنا اِلَیکَ فَسئلِ الَّذینَ یَقرَءونَ الکِتابَ مِن قَبلِکَ
لَقَد جاءَکَ الحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُمتَرین». در
آیهاى دیگر، به مسلمانان مىگوید: ازاهل
ذکر که همان اهلکتاب هستند، بپرسید: «فَسألوا
اَهلَ الذِّکرِ اِن کُنتُم لاتَعلَمون». (نحل/16،43) در آیه 45 زخرف/43
مىگوید: «وسأل
مَن اَرسَلنا مِن قَبلِکَ مِن رُسُلِنا...». مقصود از کسانى که باید از آنان
پرسیده شود امّتهاى گذشته و عالمان دینى آنان هستند. [34] در آیاتى نیز به صراحت،
پرسش از بنى
اسرائیل به میان آمده
است:«فَسأل بَنى
اِسرائیلَ» (اسراء/17، 101 و نیز بقره/2، 211) آیات پیشین و آیات دیگرى که
در این زمینه وجود دارد، مراجعه به اهلکتاب را در مواردى که تحریف و تغییرى در آن
صورت نگرفته [35] و موافق شریعت اسلام و عقل باشد، جایز شمرده است. اهل سنت روایتى
از پیامبراکرم نقل کردهاند که فرمودند: «حدثوا
عن بنی اسرائیل و لا حرج : از
بنىاسرائیل روایت کنید و مانعى ندارد». [36] این روایت نیز بر جواز مراجعه
به اهلکتاب دلالت دارد؛ همچنین از اینکه برخى صحابه از جمله ابوهریره و ابنعبّاس
به اهلکتاب تازه مسلمان مراجعه مىکردند و در برخى از مسائل قرآنى از آنان
مىپرسیدند و عبداللّهبنعمروبنعاص در جنگ یرموک به دوبار شتر از کتب
یهود دست یافت و از
آنها روایت نقل کرد، مىتوان جواز مراجعه به اهلکتاب را بهدستآورد. [37]
در پاسخ باید گفت حق این است که هیچیک از ادلّهی ارائه شده نمىتواند مراجعه به
اهلکتاب را در هیچ موردى (چه تفسیر و چه تاریخ انبیاى پیشین) ثابت کند، زیرا مخاطب
آیات مورد استناد، گرچه در ظاهر شخص پیامبر صلى الله علیه وآله و مسلمانان هستند؛
ولى مقصود اصلى، کافران و منافقانى هستند که در رسالت پیامبر شک دارند. دلیل این
امر، صدر و ذیل آیه 94 یونس/10 است: «فَاِن
کُنتَ فى شَکّ مِمّا اَنزَلنا اِلَیکَ ... فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُمتَرین».
مقصود از این دو جمله که بحث شک در رسالت در آن مطرح شده، بهطور یقین شخص پیامبر و
مسلمانان معتقد نیست، بلکه مقصود کافران و منافقاناند که خداوند براى برطرف شدن
این شک، آنان را به اهلکتاب که نبوّت پیامبر خاتم در کتب آنان موجود بود ارجاع
داده است، چنان که مخاطب در آیات «فَسألوا
اَهلَ الذِّکرِ اِن کُنتُم لاتَعلَمون * بِالبَیِّناتِ...» (نحل/16،
43ـ44) نیز ارشاد به اصل عقلایى رجوع بهکارشناسان و اهل خبره است و بر جواز رجوع
به فرد یا گروهى خاص دلالت ندارد. [38]
بر فرض دلالت داشتن این آیات، در مقابل آنها آیاتى هست که اهل کتاب، به ویژه عالمان
آنان را اهل تزویر، مکر و تحریف کتابهاى آسمانى معرّفى کرده است [39]:
«یَسمَعونَ
کَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ...» (بقره/2،75)
در آیهاى دیگر آنان را کسانى دانسته که مطالبى را از جانب خود نوشته و براى
دستیابى به متاع دنیا آن را میان مردم منتشر مىکنند: «فَوَیلٌ
لِلَّذینَ یَکتُبونَ الکِتابَ بِاَیدیهِم ثُمَّ یَقولونَ هذا مِن عِندِ اللّهِ
لِیَشتَروا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً» (بقره/2،79) بر همین اساس، قرآن در آیاتى
دیگر به صراحت مسلمانان را از مراجعه و پرسش از آنان درباره تاریخ گذشتگان منع کرده
است: «قُلرَبّى
اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً
ظاهِرًا ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا» (کهف/18،22)
امّا حدیث «حدثوا
عن بنیإسرائیل ولاحرج» نیز بر مدّعا دلالتى نداشته و کنایه از این است که
شما در بیان زشتیها و فضاحتهاى اهلکتاب در وسعت هستید و هرچه درباره آنان بگویید
خلاف واقع نخواهد بود، زیرا رسوایى و پلیدى این قوم گستردهتر از آن است که در مورد
آنان احتمال داده مىشود. مؤیّد این مسئله روایت دیگرى است که پیامبر فرمود: «تحدثوا
عن بنیاسرائیل و لا حرج فإنکم لاتحدثون بشىء الاّ و قد کان فیهم أعجب : درباره
بنىاسرائیل سخن بگویید و ایرادى ندارد، زیرا شما هیچ مطلبى درباره آنان نقل
نمىکنید جز اینکه شگفتانگیزتر از آن میان آنان وجود دارد» [40]، افزون بر
این، روایات متعدّدى در منع از مراجعه به اهلکتاب از پیامبر و صحابه وارد شده است؛
ازجمله در روایتى نقل شده که پیامبر پس از مشاهده نسخهاى از تورات در
دست عمر، بهشدّت خشمناک شد و مسلمانان را از پرسش از اهلکتاب منع کرد. سپس فرمود: اگر
موسى علیه السلام نیز اکنون زنده بود براى او پیروى جز از دین من جایز نبود. [41]
در روایتى دیگر، حضرت در برابر قرائت مطالبى از اهلکتاب بهوسیله عمر فرمود: من
برانگیخته شدم، درحالىکه آغازکننده و پایاندهنده بودم. به من کلمات مفید و
بىشمار داده شده است. مبادا سخنان اهلکتاب شما را سرگرم سازد. [42]
از ابنعبّاس نیز روایت شده که مسلمانان را از پرسش از اهلکتاب منع کرده و مىگفت: چگونه
به اهلکتاب مراجعه مىکنید، درحالىکه کتاب فرود آمده بر رسولخدا تازهترین اخبار
را دارد؟ افزون بر این، قرآن اهلکتاب را اهلتزویر و تحریف آیات الهى معرّفى کرده
است. [43] از ابنمسعود نیز
روایت شده: درباره
هیچچیز، از اهلکتاب نپرسید، زیرا آنان هرگز شمارا هدایت نخواهند کرد و اگر ناچار
به این کار هستید، در آن خوب بنگرید و آنچه را موافق کتابخداست پذیرفته، مخالف با
کتاب خدا را دورافکنید. [44]
برخى از جمله ابنحجر روایات مانعه را مختص صدر اسلام دانسته که در آن زمان، بهجهت
نو پا بودن حکومت اسلامى و براى جلوگیرى از وقوع فتنه، از سوى پیامبر و صحابه صادر
شده است؛ امّا زمانى که احتمال فتنه ازبینرفت، به مسلمانان اجازه داده شد که به
اهلکتاب مراجعه کنند. [45]
در پاسخ باید گفت همان علّتى که به سبب آن، مسلمانان صدر اسلام از مراجعه به
اهلکتاب منع شدند، در عصرهاى متأخّر نیز ممکن است وجود داشته باشد. در پاسخ به
دلیل سوم که عمل صحابه از جمله ابنعبّاس بود، باید گفت عالمان از صحابه از مراجعه
به اهلکتاب خوددارى مىکردند، زیرا آنان با وجود شخص پیامبر که منبع علوم اوّل و
آخر بود و امیرمؤمنان که دروازه علم حضرت به شمار مىرفت، نیازى به مراجعه به
اهلکتاب و ابىبنکعب و امثال او نداشتند [46] و اینکه به ابنعبّاس نسبت
دادهاند که به اهلکتاب مراجعه مىکرده یا در منابع تفسیرى، اسرائیلیات فراوانى
از او نقل شده، اتّهام و جعلیّاتى است که با اهداف سیاسى از جمله مخدوش کردن خاندان
نبوّت به واسطهی انتساب ابنعبّاس به آن خاندان و تقرّب به دستگاه خلافت عبّاسى به
وسیله نقل حدیث از بزرگ خاندان این سلسله و نیز سوء استفاده دیگر جاعلان حدیث از
اعتبار و شخصیّت ابنعبّاس به او نسبت داده شدهاست. [47]
نهایت چیزى که مىتوان درباره ابنعبّاس پذیرفت، مراجعهی محدود وى به اهلکتاب
براى شناخت برخى از لغات عبرانى است [48]؛ امّا مراجعهی دیگر صحابه همچون
عبداللّهبنعمروبنعاص، عبداللّهبنعمر و ابوهریره و امثال آنان که بضاعت و
سابقهی علمى نداشتند، قابل انکار نیست، بلکه این افراد افزون بر مراجعه، خود از
عوامل نفوذ و گسترش اسرائیلیات در
فرهنگ اسلامى بودند [49]؛ امّا با وجود نهى پیامبر و دیگر صحابه بلند مرتبهی حضرت،
عمل این عدّه نمىتواند مجوّزى براى رجوع به اهلکتاب باشد.
اقسام اسرائیلیات
اسرائیلیات به
لحاظ محتوا، درستى و نادرستى و کیفیّت نقل، به انواع متعدّدى تقسیم شده است که هر
یک حکمى خاص دارد. ابنتیمیه، این روایات را براساس صدق و کذب به سه دسته تقسیم
مىکند:
1. روایاتى که
درستى آنها معلوم است و شاهدى بر صدق آنها وجود دارد.
2. روایاتى که نادرستى آنها معلوم است و شاهدى بر کذب آنها وجود دارد.
3. روایاتى که بر درستى و نادرستى آنها دلیل وجود ندارد و اسلام درباره آنها سکوت
کرده است.
وى قسم اوّل را مىپذیرد و قسم دوم را مردود شمرده، درباره قسم سوم مىگوید: این
روایات را نه مىپذیریم و نه رد مىکنیم؛ ولى نقل آنها براى استشهاد جایز است. [50]
ذهبى در تقسیمى این روایات را به صحیح، ضعیف وموضوع تقسیم مىکند و در تقسیمى دیگر
مىگوید: اسرائیلیات
موافق با اسلام یا مخالف با آن است، یا اسلام درباره آن سکوت کرده است. وى در تقسیم
سوم آورده است: این روایات یا به عقاید یا به احکام مربوط مىشود، یا از قبیل موعظه
و حوادث تاریخى است. [51] سپس
درباره این اقسام مىنویسد: آنچه
با شریعت اسلام موافقت دارد، پذیرفتنى و نقل آن جایز است و آنچه با شریعت اسلام
مخالفت دارد، مردود و نقل آن حرام است و آنچه اسلام درباره آن سکوت کرده، نه قابل
تصدیق و نه شایستهی تکذیب است؛ امّا نقل آن اشکالى ندارد، زیرا غالب روایات این
قسم به قصص و اخبار تاریخى مربوط مىشود و با عقاید و احکام ارتباطى ندارد تا نقل
آن جایز نباشد. [52] تقسیم
بهترى که مىتوان در این باره مورد توجّه قرار داد، این است که روایات
اسرائیلى یا بهطور
شفاهى نقل شده، چنانکه بیشتر منقولات کعب
الاحبار،ابنمنبه، ابنسلام و
امثال آنان چنین است، یا شفاهى نبوده، بلکه در کتابهاى عهدین وجود
دارد، چنانکه بیشتر آنچه از اهلبیت علیهم السلام در مقام احتجاج اهلکتاب به آن
استناد شده، از این قبیل است. بیشتر منقولات شفاهى ـاگر نگوییم همه آنهاـ مطالبى
ساختگى است که هیچ اصل و اساسى ندارد و منشأ آن، شایعات عوام و ساختگى است، بدین
جهت نمىتوان آنها را پذیرفت؛ امّا قسم دوم به سه دسته تقسیم مىشود: یا در اصول و
فروع با شریعت اسلام موافق است که این قسم را مىپذیریم؛ مانند آنچه در مزامیر آمده
است: متوکّلان
و امیدواران به پروردگار، وارث زمین خواهند شد [53]،
و قرآن این مطلب را تصدیق کرده است: «و
لَقَد کَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِىَ
الصّالِحون» (انبیاء/21، 105) یا با شریعت اسلام مخالف است که آن را ترک
مىکنیم؛ مانند آنچه در سفر خروج آمده که مىگوید: هارون،
خود گوسالهاى را براى پرستش بنىاسرائیل ساخت؛ نه سامرى. [54]
این مطلب، با هدف خداوند از ارسال رسولان و آیات قرآن در تضادّ است [55] که
مىگوید: «فَکَذلِکَ
اَلقَى السّامِرىّ * فَاَخرَجَ لَهُم عِجلاً جَسَدًا لَهُ خوارٌ فَقالوا هذا
اِلهُکُم و اِلهُ موسى...» (طه/20، 87ـ97)؛ امّا آنچه را اسلام دربارهاش
سکوت کرده، نه مىپذیریم و نه رد مىکنیم و شاید سخن پیامبر که فرمود: اهلکتاب
را نه تصدیق کنید و نه تکذیب [56]،
به همین قسم ناظر باشد، زیرا آنان حقّ و باطل را به هم آمیختهاند که اگر آنان را
در این امور تصدیق کنیم، ممکن است باطل باشد و اگر تکذیب کنیم، ممکن است حق باشد،
بنابراین، در اینگونه موارد، احتیاط و طبق قواعد نقل حدیث عمل مىکنیم. [57]
منابع
اثر التطور الفکرى فىالتفسیر; الارشاد فى معرفة حججالله على العباد، مفید; اسباب
النزول، واحدى; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث;
الاسرائیلیات و اثرها فى کتبالتفسیر; الاسرائیلیات و الموضوعات فى کتب التفسیر;
اضواء على السنة المحمدیه; الاعلام; بحوث فىالملل والنحل; پژوهشى در باب
اسرائیلیات در تفاسیر قرآن; تذکرةالحفاظ; تفسیر القرآن العظیم، ابنکثیر;
التفسیروالمفسرون، ذهبى; التفسیر والمفسرون فى ثوبهالقشیب، معرفت; تقیید العلم;
تهذیب التهذیب; حلیةالاولیاء و طبقات الاصفیاء; دائرة المعارف فارسى; الدرالمنثور
فىالتفسیر بالمأثور; سنن الدارمى; سیراعلامالنبلاء; شرح نهجالبلاغه،
ابنابىالحدید; شیخالمضیرة ابوهریره; صحیح البخارى; صحیح مسلم با شرح سنوسى;
فتحالبارى شرح صحیح البخارى; فجرالاسلام; قاموس کتاب مقدس; کتاب الخصال; کتاب
مقدس; کنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال; مجمعالبیان فى تفسیر القرآن;
مجمعالزوائد و منبعالفوائد; مروج الذهب و معادن الجوهر; مسند احمدبنحنبل;
المصنف; مقدمةابنخلدون; مقدمة فى اصولالتفسیر; المیزان فى تفسیر القرآن; نقش
ائمه (علیهم السلام) در احیاى دین.
پینوشتها:
[33]. الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص64ـ65.
[34]. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج2، ص89.
[35]. الاسرائیلیات فىالتفسیر والحدیث، ص63ـ65; التفسیروالمفسرون، معرفت، ج2،
ص90.
[36]. مسند احمد، ج3، ص386; کنزالعمال، ج10، ص231.
[37]. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج2، ص90ـ91.
[38]. المیزان، ج12، ص259.
[39]. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج2، ص92.
[40]. مسند احمد، ج3، ص386.
[41]. همان، ج4، ص376ـ377; سنن الدارمى، ج1، ص115.
[42]. المصنف، ج6، ص112ـ113; مجمعالزوائد، ج1، ص182.
[43]. صحیح البخارى، ج3، ص218; ج8، ص261.
[44]. الدرالمنثور، ج6، ص470; تقییدالعلم، ص53ـ56.
[45]. فتح البارى، ج6، ص361.
[46]. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج2، ص128.
[47]. همان، ذهبى، ج1، ص82ـ83; نقشائمه در احیاى دین، ج12، ص20.
[48]. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج1، ص252ـ253.
[49]. همان، ج2، ص128.
[50]. مقدمة فى اصول التفسیر، ص98.
[51]. الاسرائیلیات فى التفسیر و الحدیث، ص47ـ54.
[52]. همان، ص68.
[53]. کتاب مقدس، مزامیر، 37: 9.
[54]. همان، خروج32: 21ـ24.
[55]. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج2، ص134، 138ـ140.
[56]. صحیح البخارى، ج3، ص217.
[57]. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج2، ص141.